only jo0o0o0jo0o0o0o0

I will never let you go

نوشته شده در دو شنبه 14 مرداد 1392ساعت 21:21 توسط farnaz|

واسه این فوتبالیست گلمون دعا کنید تو کماست بیچاره پریشب تصادف کرده

نوشته شده در دو شنبه 14 مرداد 1392ساعت 21:13 توسط farnaz|

 

با نیومدنت دلم بد شکست.....................!

عاشقت خواهم ماند.........................................حتی اگه ندونی!

(l^l!^^

نوشته شده در دو شنبه 14 مرداد 1392ساعت 21:5 توسط farnaz|

نوشته شده در دو شنبه 14 مرداد 1392ساعت 20:59 توسط farnaz|

خیلی سخته کسی که هر لحظه آرزوی سلامتی واسش میکنی  بهت بگه:

هرشب آرزوی مرگ میکنم تو هم واسم دعا کن

نوشته شده در دو شنبه 14 مرداد 1392ساعت 20:45 توسط farnaz|

یعنی می شود روزی که .......................

روی همین صفحه بنویسم

آمد که بماند.......

نوشته شده در چهار شنبه 9 مرداد 1392ساعت 16:58 توسط farnaz|

 اگه یه روز بخوای

واسه همیشه از پیشش بری

بهش چی میگی؟؟

 

نوشته شده در یک شنبه 9 تير 1392ساعت 19:50 توسط farnaz|

 

 زلزله بنر

نوشته شده در جمعه 23 فروردين 1392ساعت 12:22 توسط farnaz|

سالها رفت و هنوز یک نفر نیست

بپرسد از من

که تو از پنجره ی عشق چه ها میخواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا مینگری

گاه با ما سخن می گویی

گاه با رهگذران

خبر گمشده ای می جویی؟؟؟

راستی گمشده ات کیست ؟ کجاست؟ 

صدفی در دل دریاست؟

نوری از روزنه ی فرداهاست؟

یا خداییست که از روز ازل نا پیداست؟

سلام راستش امروز بعد از چند وقت دوستمو دیدم اونم تا منو دید که تو حالو هوای خودمم گفت که یاد این شعر افتاده و واسم خوندش منم چون ازش خوشم اومد واستون آپش کردم

اگه شما هم خوشتون اومده با نظراتتون خوشحالم کنید

نوشته شده در شنبه 17 فروردين 1392ساعت 17:51 توسط farnaz|


دلم اونقدر گرفته که حوصله ی خودمو ندارم

دلم اونقدر گرفته که نمی فهمم چی دارم میگمو می نویسم

حالم انقدر بده که یه آغوشه باز نیاز دارم تا برم توشو زارزار گریه کنم بعد که اشکام بند اومد محکم دستمو بگیره بگه دیوونه چرا گریه میکنی حرف بزن تا خالی شی

دلم میخواد یکی ازم بپرسه تو که انقدر حالت بده چرا ساکتی

دلم میخواد برگردم به دوران بچگیم که وقتی بغض میکردم همه خاله هامو مامانمو .... میومدن بغلم میکردنو میگفتن چی میخوای؟ چرا بغض کردی؟

دلم خوووونه دلم مامانمو میخواد دلم کسایی رو میخواد که ارومم می کنن 

حالم داره از یه سری ادم که عزیزای دورواطرافیامن داره بهم میخوره، 

خدایا تنهام نذار

عشق بزرگترین دروغ دنیاست

نوشته شده در چهار شنبه 14 فروردين 1392ساعت 19:17 توسط farnaz|

 

دلم اونقدر گرفته که حوصله ی خودمو ندارم

دلم اونقدر گرفته که نمی فهمم چی دارم میگمو می نویسم

حالم انقدر بده که یه آغوشه باز نیاز دارم تا برم توشو زارزار گریه کنم بعد که اشکام بند اومد محکم دستمو بگیره بگه دیوونه چرا گریه میکنی حرف بزن تا خالی شی

دلم میخواد یکی ازم بپرسه تو که انقدر حالت بده چرا ساکتی

دلم میخواد برگردم به دوران بچگیم که وقتی بغض میکردم همه خاله هامو مامانمو .... میومدن بغلم میکردنو میگفتن چی میخوای؟ چرا بغض کردی؟

دلم خوووونه دلم مامانمو میخواد دلم کسایی رو میخواد که ارومم می کنن 

حالم داره از یه سری ادم که عزیزای دورواطرافیامن داره بهم میخوره، 

خدایا تنهام نذار

عشق بزرگترین دروغ دنیاست

نوشته شده در چهار شنبه 14 فروردين 1392ساعت 19:17 توسط farnaz|

 با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی ها

با تو اکنون چه فرا موشی هاست...!

چه کسی میخواهد

من و تو ، ما نشویم؟

خانه اش ویران باد

من اگر ما نشوم تنهایم

تو اگر ما نشوی خویشتنی

...................!!!

نوشته شده در شنبه 2 دی 1391ساعت 8:38 توسط farnaz|

 سلام دوستان و مراجعین محترم

اول از همه بگم این پست ثابته

فرنازم و این دومین وبلاگمه که میسازم تو لوکس بلاگ و تقدیم میکنم به کسی که دوسش دارم ولی دلم ازش بد شکسته

دوسش دارم ولی ............. بیشتر ازین نگم بهتره

نظر یادتون نره قربونه همتون 

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1398ساعت 15:24 توسط farnaz|

 همیشه اونی که از

خیابون 2طرفه رد میشه

هم به چپ نگاه میکنه

هم به راست

هم از دشمن نارو خورده هم از دوست

نوشته شده در سه شنبه 7 آذر 1391ساعت 19:28 توسط farnaz|

 بسترم

صدف خالی یک تنهاییست

و تو چون مروارید 

گردن اویز کسان دیگری...!

نوشته شده در سه شنبه 7 آذر 1391ساعت 19:18 توسط farnaz|

 تلـــخ تـــرین قسمـــت زنـدگــی

اونجـــاســت کـــه آدم بــه خـــودش میگـــه :

چـــی فکـــر می کــردیــــم و چــــی شــــد…. !!

نوشته شده در پنج شنبه 25 آبان 1391ساعت 13:45 توسط farnaz|

  

میخوام به سری شبهام بخندم....

 

میخوام به پوچی فردام بخندم....

 

وقتی میبینمت با دیگرونی....

 

تو اوج گریه هام میخوام بخندم....

 

میخوام داد بزنم تنهای تنهام....

 

میخوام وقتی میگم تنهام بخندم....!!!

نوشته شده در پنج شنبه 4 آبان 1391ساعت 13:51 توسط farnaz|

  

من پذیرفتم شکست خویش را

 پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم

در فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتنم شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

ای که تنها تر از من می روی

آرزو دارم فقط عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

   تلخی برخوردهای سرد را...!!!

 

نوشته شده در پنج شنبه 26 مرداد 1391ساعت 17:32 توسط farnaz|

 وقتی از یکی ضربه میخوری...

انگار بایه ماشین محکم زدن بهت و فقط

2سانت فاصله داشتی که بری زیر ماشین

و له بشی وقتی می بخشیش انگار

دوباره بهش فرصت دادی که...

دنده عقب بگیره و کامل لهت کنه

تا مطمئن بشه چیزی ازت نمونده....!

نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1391ساعت 16:10 توسط farnaz|

 سلام

 این اپم تنها شعریه که من عاشقشم و خیییییلیییییی دوسش دارم از فریدون مشیری هستش امیدوارم شما هم خوشتون بیاد

بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم ان عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

باغ صدخاطره خندید عطر صدخاطره پیچید

یادم امد که شبی با هم از ان کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در ان خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب ان جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

اسمان صاف و شب ارام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در اب

شاخه ها دست براورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به اواز شباهنگ

یادم امد تو به من گفتی ازین عشق حذر کن

لحظه ای چند برین اب نظر کن

اب ایینه ی عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چندی ازین شهر سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم

روز اول که دل به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی نگسستم نرمیدم

باز گفتم که تو صیادی و من اهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتمو گشتم

حذر از عشق ندانم نتوانم

اشکی از شاخه فروریخت

مغ شب ناله تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید

یادم امد که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم نرمیدم

رفت در ظلمت غم ان شبو شب های دگر هم

نگرفتی از عاشق ازرده خبر هم

نکنی دیگر از ان کوچه گذر هم

بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم...!

 

نوشته شده در دو شنبه 9 مرداد 1391ساعت 19:46 توسط farnaz|

 دل من ساده نشو عشق شکارت میکنه

تا بیایی به خود بیایی دوباره خامت میکنه

گول حرفاشو نخور عمرش دو روزه همیشه

تا چشماتو وا میکنی عمر خوشی تموم میشه

اخره عشقا همه اشک و اهه دل من

بعد هر خوشی شب سیاهه دل من

تو چشماش نگاه نکن برق نگاهش میگیره

تورو اتیش میزنه خنده رو لبهات میمیره

دل من بچه نشو عاشقی دردسر داره

با اتیش بازی نکن جون خودت خطر داره...!

نوشته شده در سه شنبه 3 مرداد 1391ساعت 15:6 توسط farnaz|

  

درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند

به دشت پرملال ما پرنده پر نمی زند

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند

کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار

دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند

گذر گهیاست پرستم که اندر او به غیر غم

یکی صلای اشنا به رهگذر نمی زند

چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات؟

برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند!

نه سایه دارم و نه بر،بیفکنندم و سزاست

اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند......!

                 (هوشنگ ابتهاج)

نوشته شده در یک شنبه 1 مرداد 1391ساعت 13:10 توسط farnaz|

  

نشود فاش کسی  انچه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

                                          گوش کن با لب خاموش سخن می گویم

                               پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی نگران من و توست

                                       گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید

                                       همه جا زمزمه عشق نهان من وتوست

گو بهار دل و جانش باش وخزان باش،ارنه

ای بس باغ و بهاران که خزان من وتوست

                                       این همه قصه ی فردوس وتمنای بهشت

                                      گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل

هرکجا نامه عشق است نشان من و توست

                                       سایه ز اتشکده ماست فروغ مه ومهر

                                       وه ازین اتش روشن که به جان من و توست

                    (هوشنگ ابتهاج)

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 1 مرداد 1391ساعت 13:4 توسط farnaz|



      قالب ساز آنلاین